حدود ده روز پیش طی یک لج و لجبازی با بزرگ تر از خودم ! قرار شد سه ماه ب عنوان مدیرعامل ی شرکت نسبتا کوچیک اما موفق کار کنم ! یکی از زیر شاخه های مهم شرکت اصلی ...
اولش ترس تنها چیزی بود ک حس میکردم ...همیشه موقع اتفاقات و تصمیمات مهم زندگیم قبل از اینکه وارد میدون بشم ترسیدم ...تا حد مرگ ترسیدم ...
روز اولی ک پشت میز مدیرعامل نشستم یکی از همکارام ک از اتفاق رفیق قدیمیم هست ب شوخی گفت با این قیافه ای ک اومدی یعنی میخوای بگی نترسیدی ؟! استرس نداری ؟ گفتم لامصب من رسما دارم میزام از استرس ! معلوم نیست از قیافم ؟!
اما خیلی خوب پیشرفت ...علی رغم بازخورد های مختلف منفی و مثبتی ک گرفتم و روی خشنی ک نا خواسته نشون دادم اما خوب پیشرفت ...
بعضی روزا پنج و نیم صبح از خونه خارج میشم و ده شب برمیگردم خونه ...
میدونم ک بازی مسخره ایه .. میدونم لج بازی اشتباه بود .. میدونم نباید اینقدر با رئیس و استادم سر ی پروژه مسخره بحث میکردم ...
میدونم اگه نتونم چهارتا پروژه فعال رو تا دوماه دیگه ب حد نسابی ک برام مشخص شده برسونم آبروریزی میشه ...ب علاوه ی پروژه فسقلی ک مال خودمه و ب اصرار رفیقم قبول کردم و با اینکه سخت نیست اما انرژیمو میگیره ...
با همه اینا ی حس خودشیفتگی مسخره ای دارم !
مخصوصا امروز ک یکی از کارمندا ک هیچ وقت نفهمیدم مشکلش باهام چیه از مرخصی برگشت و وقتی گزارشایی ک ازش خواستم برام نیاورد و گفت من فقط ب مدیر عامل تحویل میدم و معاون بهش گفت مدیر عامل فعلا ایشونه !
میدونم الان وقت خودشیفتگی نیست ...میدونم برخلاف اینکه بقیه بهم تبریک میگن و فکر میکنن دارم پله های ترقی رو دوتا یکی طی میکنم در اصل دارم سر خودم رو ب باد میدم !
گند زدم ! و اگه تا دوماه نتونم کاری ک ازم خواسته شده انجام بدم بدبخت میشم...
اما نمیتونم قیافه نگیرم و حال نکنم با پست جدیدم ! لعنت بهت جوجه احمق خودشیفته !
- ۱ نظر
- ۰۹ آذر ۰۱ ، ۰۱:۳۵