پیمانه ۲۸ ام
ب گمونم دیروز اولین باری بوده ک روز تولدم بی اعصاب و بد اخلاق بودم!
بچه ک بودم پسرعمو میگف ماوا ۳۶۴ روز از سال رو تخسه فقط روز تولدش آدم میشه و پاچه کسیو نمیگیره!
ب هر حال ک دیروز در وحشتناک ترین حالت ممکن بودم و استرس داشتم...
از جر و بحث با الف تا درگیری سر کار و ....
اونقدر دیشب استرسی شده بودم ک حس میکردم الانه ک قلبم وایسه!
و ب جرئت اولین بار بود روز تولدم تا این حد بد گذشت و فقط دوس داشتم دیروز تموم بشه
بابا ک ظهر زنگ تبریک گف و تازه ب خودم گفتم عه من تولدمه ها!
از شب قبلش هم کلی با الف بحث کردم ک سر جدت بند و بساط تولد راه ننداز من عصری قراره برم شیراز
ک طبق معمول بد اخلاق شد
و تا شب مجموعه ای از بدبختی پشت سر هم برام اتفاق افتاد :)))
آخرین اتفاقی ک فکر میکردم تو ۲۸ سالگی برام بیفته مادر شدن بود
ب هر حال با همه این اتفاقات و این همه جریانات
پیمانه ۲۸ ام هم پر شد....
- ۰۳/۰۲/۰۹
تبریک میگم تولدتونو
دهه سوم زندگیتون داره یه داستان خیلی قشنگ میشه... یه فیلم از زندگی یک قهرمان که هرچی تلخی توی دهه ی دوم روزگار بهش چشوند رو با دست خودش به قند ناب تبدیل کرده... لذت ببرید از این دستاوردهای مثال زدنیتون :) بیش باد...