در حال ترک اعتیاد

جوجه تخس و عصبی

در حال ترک اعتیاد

جوجه تخس و عصبی

در حال ترک اعتیاد

گاهی روزمره هامو مینویسم ...
گاهی خودمو خالی میکنم اینجا ...
حرفایی ک گوشی برای شنیدن پیدا نمیکنن احتمالا میان اینجا جا خوش میکنن..
شایدم محلی برای فرار از تنهایی !
نمیدونم....

۳ مطلب در آذر ۱۴۰۲ ثبت شده است

چندسال آرزوی یک موقعیت رو داشتم...براش دست و پا میزدم و تلاش میکردم...

خیلی زور زدم بهش برسم اما نمیشد..

حتی تا یک قدمیشم رفتم اما نشد

یکی دوسالی هست دیگه برام مهم نبود و بیخیالش بودم

تو دوهفته اخیر اون اتفاقه افتاد! حتی چندجای دیگه هم ازم دعوت کردن براش!

دوسه تا هم پیشنهاد کاری گرفتم

ی شرکت برند از الان داره باهام قرارداد میبنده برای ۴ ماه دیگه...

و جالبه ک الان ن برام مهمه و ن جذابیتی داره! :)))

چرا ؟! اوس کریم قربونت برم د آخه چرا وقتی ی چیزی رو میخوایم و عاشقشیم و براش دست و پا میزنیم نمیدی ، وقتی ک دیگه برامون مهم نیس و لذتی نداره میدی ! چرا خب ؟!

عقل ناقص من ک جوابگو نیست ولی حتما حکمتی داره کارات ..

همیشه فکر میکردم اگه تو اون موقعیت قرار بگیرم کلی ذوق میکنم..خیلی خوش حال میشم...

هفته پیش وقتی داشتم ماشینو تو پارکینگ اون شرکت پارک میکردم یهو ب خودم گفتم ماوا حالیته ی روز آرزوی امروز رو داشتی ! چهقدر خیال پردازی کردی برای رسیدن بهش ؟ چرا الان عین خیالت نیست!

جوابش عوض شدن من و ارزش هامه...

من دیگه اون ماوایی نیستم ک این چیزا برام مهم باشه...

کاش الان دوسال پیش بود تا خر ذوق بشم

ولی الان حتی ب ی ورم هم نیست ک بهش رسیدم :))

 

پارسال ی ساعت نسبتا گرون چشممو گرفته بود ... قیمت اصلش بالا بود چندماه پول جمع کردم تا حوالی آبان پارسال خریدمش

اونقدر ذوق این ساعتو داشتم ک حد نداشت...قرون قرون براش جمع کرده بودم

اوایلم واقعا عاشقش بودم

اما الان سنگینی میکنه رو دستم و ازش متنفرم! واقعا متنفرم!

اصلا ازش خوشم نمیاد

فقط چون خداتومن پول پاش دادم رو بعضی استایلام میپوشمش

احتمالا بدمش ب معصوم چون خیلی دوسش داره

اوس کریم ؟؟ 

این چ باگیه تو خلقت بچه آدمیزاد گذاشتی ک خودشو پاره میکنه برا رسیدن ب ی چیزی و بعدش همه جذابیت اون چیز دود میشه میره هوا!

چرا خب ؟؟؟

 

  • mava movahed

دیشب ساعت ده و نیم الف زنگ زد 

دقیقا یه هفته هست همو ندیدیم چون من همش این شهر و اون شهرم

ی وقتی هم بیکارم اون مریض داره سرش شلوغه

دیشب گفت چیکار میکنی ؟ گفتم شرکتم دارم در اتاقو قفل میکنم گفت میخوای بری خونه؟ گفتم ن دارم درو قفل میکنم ک بشینم کار کنم! و هنگ کرد!

و کلی اصرار ک پاشو برو خونه!

راه نداشت..کلی نقشه مونده ک کار دارن منم تایم آزاد خیلی کم دارم باید تمومشون کنم

وقتایی ک تنها میخوام کار کنم در و قفل میکنم ک باخیال راحت مانتو و مقنعه رو در بیارم و کار کنم چون موقع کار رو نقشه ها حرکات عجیب زیاد میزنم!!!

کارم ک تموم شد دیدم ساعت سه و نیمه!!!

وسایلمو ک جمع کردم از اتاق اومدم بیرون تو اتاق مدیر عامل ی اتاقک مخفی هست ک من در اصل اونجا رو نقشه ها کار میکنم و فقط موقع جلسات میرم اتاق اصلیم

اومدم طبقه پایین ساختمون ک دیدم در اصلی ساختمون قفله!!!

 

نگهبان در و بسته و رفته بود ! زنگ زدم ب سرایدار و جریان گفتم ک گفت کلید ساختمون اصلی فقط دست نگهبان و آبدارچیه و نداره

بنده خدا رفت دنبال نردبون و بله من ساعت چهار صبح از پنجره اتاقم از طبقه دوم از ساختمون خارج شدم :)))

صبح فهمیدم این بنده خدا دیده هیچ ماشینی نیست و چراغی هم روشن نیست در و بسته رفته

من ک تو اتاقک مخفی بودم نور پیدا نبود ماشینم پشت ساختمون پارک کرده بودم چون اوضاع مچ پام داغونه و تا جایی ک میشه نباید پیاده روی کنم پارکینگم خیلی فاصله داره با ساختمون اصلی ...

 

تا رسیدم شهر ساعت نزدیک شیش بود 

وقتی رفتم خونه الف تازه از خواب بیدار شده بود و باور نمیکرد من الان اومدم خونه!

خودم هنوز خندم میگیره از اتفاق دیشب...معصوم میگه تو ی احمق بالفطره ای !

مگه میشه آدم عاقل تا ساعت چهار بمونه و کار کنه ؟!

و من نمیفهمم ک چرا نباید اینکارو کنم ؟!

چرا ؟!

کار منه! مسئولیت قبول کردم ... باید انجامش بدم هر وقتی ک شد هر زمانی ک شد...وقتی صبح تا ظهر سر ساختمونم و جلسه و همش در حال فک زدن با این و اون از مهندس ناظر بگیر تا کارمندای احمق شرکت خب چه کنم ؟!

مجبورم شب بمونم!

من دیروز بعد یک هفته رفتم بوشهر و فقط وقت کردم برم ساکمو بزارم خونه و ی دوش بگیرم و بعدش باز برم شرکت ک دقیقا همون زمان الف مطبش بود و مریض داشت

و امروز بعد ی هفته همو دیدیم!

الف میگه کله خراب تر از اونی هستی ک فکر میکردم!...

خودشم پذیرفت ک فعلا عروسی رو عقب بندازیم...من ۶ ماهه دیگه ک این پروژه کوفتی تموم بشه شرکتو تحویل میدم و میگم دنبال ی مدیر دیگه باشن

ولی قبلش باید این پروژه چغری ک شرکت چهار سال و نیمه درگیرشه و دوتا مدیر قبل من نتونستن تمومش کنن رو تموم کنم...

تو این یک سالی ک شرکت دستم بوده ب گفته خود مدیر هلدینگ ب اندازه پنج شیش سال جلو انداختمش!

و حتی گفت توقعی نداره ک این پروژه رو تموم کنم چون درگیر ارگان های دولتیه و خیلی چیزاش دست ما نیست

ولی من ماوام ! باید تمومش کنم! باید انجامش بدم ب هر قیمتی ک شده...

الفم درگیر مادرشه ک الان دقیقا هفته ای سه بار باید دیالیز  بشه

خواهرشم ک عملا درگیر زندگی خودشه و کاری ب مادرشون نداره

ی قرار داد با ی کلینیک داره ک ۵ ماهه دیگه تمومه و ب قول خودش دیگه شکر بخوره بخواد قرارداد ببنده!

نتیجه اینکه فعلا کج دار و مریز سر میکنیم تا شیش هفت ماه دیگه ک بشه واقعا زندگی باهمو شروع کنیم !...

  • mava movahed

رفتم داروخونه مسکن بگیرم برا معده داغونم ک پدرمو در آورده

فروشنده همکلاسی دوران راهنماییم بود! کلی سلام احوال پرسی کرد من فامیلیش یادم بود ولی هرچی فکررر کردم اسمش یادم نمیومد!

تا اسم قرصو گفتم یهو گفت ماوا تو هنوز معده درد داری؟!

بهش گفتم هی آبجی زخم معده ک ول نمیکنه آدمو تا تو قبر همراهته!

برام جالب بود ک یادشه... بهش گفتم تو کجا یادته من معدم درد بود! ده پونزده سال گذشته ها ! گفت اخه یادمه ک بعضی روزا از درد حالت بد میشد...جیغ میزدی... دوا درمونش نکردی؟؟ گفتم والا تا الان حداقل ۱۰ تا دکتر رفتم! هزار جور دوا درمونش کردم...خوب نمیشه ک نمیشه نکبت!

یعنی من از ده سالگی تا الان با این زخم کوفتی درگیرم...بعضی وقتا ورم معده هم بهش اضافه میشه دیگه قشنگ مثل مار سرکنده میپیچم ب خودم... 

خدا سر گرگ بیابون نیاره....

معصوم من و الفو دعوت کرده بود خونش

شوهرش از الف پرسید ک فکر کنم شما ماوا خانم دوسه سالی میشه میشناسی چیشد یهو تو این چندماه فهمیدی دوسش داری؟! اتفاق خاصی افتاد؟!

الف چیزی گف ک تا حالا ب خودم نگفته بود

من دو سال و نیمی ک برگشتم جنوب کلا برا کارای دندون پزشکیم میرفتم کلینیک الف اینا... ی منشی بی شرف داشتن ک فقط خدا میدونه چهقدر حق مردمو ضایع میکنه! چهقدر ملتو الکی اذیت میکنه! این وسط ی سری احمق هم با سرویس دادن بهش میخواستن کار خودشون راه بندازن باعث میشد این با بقیه بدتر رفتار کنه و توقع داشته باشه همه بش برسن!

من مریض الف نبودم اما اتاق خودش و همکارش مشترک بود زیاد همو دیده بودیم و آشنا بودیم

من چندین بار با خود منشی بحثم شده بود اما حوصله درگیری نداشتم واسه همین خیلی سر ب سرش نمیزاشتم

ی دفعه ی خانم و آقای میانسال روستایی اومدن با بچه مبتلا ب سندروم داون

حتی فارسی رو هم درست بلد نبودن

این منشی خیلی راحت سرشون کلاه گذاشت

از قضا همین بلا رو با شدت کمتر سر خودمم آورده بود! وقتی دیدم نتونستم تحمل کنم دست خانومه رو گرفتم بردم جلو و شروع کردم هوار کشیدن!

هرچی از دهنم در اومد گفتم! بهش گفتم تو خجالت نمیکشی میدونی اینا روالو نمیدونن اینقدر راحت اذیتشون میکنی؟! خجالت نمیکشی فقط با کسایی ک بهت میرسن راه میای ؟! ب دکتر بگم چیکاره ای ؟! 

از سر و صدام الف و بقیه دکترا اومدن بیرون

منشیه میخواست هوچی گری کنه ولی چون داشتم درست میگفتم چند نفر دیگه هم شروع کردن تایید کردن...

ی اقایی میگفت من کارمندم دارم خرج ارتودونسیه دوتا بچه رو میدم خداتومنم هزینه کلینیکه نمیتونم هربار میام اینجا ی چیزی هم ب این منشی بدم تا کارمو راه بندازه!

و همین طور چند نفر دیگه...

الف گفت اون روز عاشق سر و زبونت شدم و اینکه کوتاه نیومدی! عجیب خوشم اومد از کارت...کاری ک اون همه مرد جرئت نداشتن انجام بدن انجام دادی...

این همه ساله این منشی چون فامیل صاحاب کلینیکه کسی جرئت نداشت چیزی بش بگه با اینکه همه هم میدونستن چیکارس!

راستش باورم نمیشه جرقه علاقه الف اونجا خورده باشه ولی ظاهرا همین بوده! این برای بهار همین امساله!

الف نمیدونه این در مقابل بقیه کارایی ک برای گرفتن حقم کردم چیزی نیس!

من هیچ وقت سکوت نکردم...هیچ وقت...

بار ها چون حقمو خواستم اذیتم کردن...زور گفتن ولی هیچ وقت کوتاه نیومدم

حتی از صاحب کارم کتک خوردم چون نزاشتم حقمو بخوره!

و ب خاطر این کارام همیشه بقیه بهم گفتن چ میدونم سلیطه! زبون دراز! پر رو !

حتی مامانم ب خاطر اینکه از حقم دفاع میکردم بهم میگف بی چشم و رو!

حالا این اقا الف ب خاطر این ویژگی از من خوشش اومده! جل الخالق!!!

معصومم بهش گفت ملت عاشق ناز و ادای دخترا میشن! شما از سلیطه بازیه این خوشت اومده؟!

  • mava movahed