در حال ترک اعتیاد

جوجه تخس و عصبی

در حال ترک اعتیاد

جوجه تخس و عصبی

در حال ترک اعتیاد

گاهی روزمره هامو مینویسم ...
گاهی خودمو خالی میکنم اینجا ...
حرفایی ک گوشی برای شنیدن پیدا نمیکنن احتمالا میان اینجا جا خوش میکنن..
شایدم محلی برای فرار از تنهایی !
نمیدونم....

۵ مطلب در آبان ۱۴۰۲ ثبت شده است

سه روزه حال مامان بزرگم بد بود...بازم سنگ صفرا و مشکلاتش..

روز اولی ک اینجوری شد من صبحش باهاش صحبت کرده بودم و پرواز داشتم و رفتم تهران

عصر حالش بد میشه و میبرنش بیمارستان دایی

ب من نگفته بودن... گرفتار بودم و فرصت هم نکردم بهش زنگ بزنم تا دیروز ک فهمیدم این طوری شده با بدبختی بلیط برای صبح جور کردم و برگشتم...

من جوری نفسم ب نفس مامانجون بنده ک تصور نبودنش برام عذابه...

تنها نقطه ضعف زندگی من این زنه!!!

باباجی رو هم خیلی دوست دارم...خیلی خیلی.... ولی عاشق مامانجونم

و جالبه ک این موضوع دوطرفس...من نوه عزیز کرده شون هستم!!

از بچگی همین بود..

بابا میگف وقتی من سه چهار سالم بوده مامانجون میره سوریه و وقتی برمیگرده از همون دم در دنبال من میگشته و میگفته دلم برای چشمای عسلی ماوا تنگ شده بود! و چون منو دختر دایی همسنیم این موضوع باعث قهر زندایی شده بود!

ظهر رسیدم بوشهر

وقتی رسیدم مرخصش کرده بودن

رفتم خونه... تا تونستم بغلش کردم...

بهش گفتم نازگلی! ( اسمش نرگسه ولی بابابزرگم نازگل صداش میزنه ) من بدون تو نمیتونننننننم! حق نداری منو بزاری و بری!

میگف برو باباتو آروم کن! منظورش باباجیه...بابابزرگ عشق خودم! تازه متوجه شدم پیرمرد های های داره گریه میکنه! 

گفت ماوا اگه نازگلم چیزیش بشه من قرص میخورم خودمو خلاص میکنم تا برم پیشش! :)))) 

اوس کریم؟! فدات بشم ی عشق اینجوری ب منم بده! دلم خواست خب:))

خداروشکر حالش بهتر بود.. 

حالش ک بد میشه بابابزرگ میبرتش دم مطب دایی وقتی میرسن میبینن دایی نیست! زنگ میزنن میفهمن اتاق عمله دیگه میرن بیمارستان پیشش

خاله اولیه میاد بره کمکشون ک ماشینش خراب میشه!

خاله دومیه هم ک ب هیچ عنوان شوهرشو ول نمیکنه ! از خودش نمیزاره بره بیمارستان! مادر من هم ک سال هاست ن با من ن با خانواده اش ارتباط نداره 

خاله یکی مونده ب اخری ک اصفهانه

خاله اخری هم معلوم نیس کدوم گوری بوده اون لحظه

نتیجه اینکه مادربزرگ بدون هیچ همراه خانمی میره بیمارستان...

و چون خانم همراهش نبوده دایی مسئول عوض کردن لباساش میشه...

و مامانجون ب شدت حساسه! 

میگه دایی هم ناراحت بوده...ک بعد ۵ تا دختر من باید بیام اینکارا رو بکنم؟! 

خیلی دوس داشتم اون لحظه میبودم و بش میگفتم آقای دکتر! اینکه رئیس بیمارستانی و جلو چشم زیردستات مادرت رو تر و خشک کردی عزتت رو میبره بالا ن اینکه کوچیک بشی جلو بقیه...ک حتی اگر میشدی هم نباید این حرفو میزدی ک ب نازگلی بربخوره...

مامانجون کلا با من راحته ... میدونستم چهقدر سختشه حتی اگه خاله ها بخوان تر و خشکش کنن ... چه برسه دایی ..

این سه روز خیلی بهش سخت گذشته.. بردمش حموم ..لباساشو شستم ...پای حرفاش نشستم...موهاشو بافتم...سوپ براش پختم و قاشق قاشق گذاشتم دهنش

و چیزی ک دلمو میسوزونه اینه ک هرچند دقیقه ی بار با بغض میگف ماوا نمیدونی چی بم گذشت...جلو اون همه پرستار داییت لباسمو عوض کرد...دلم میخواس بمیرم..و هرچی سعی میکردم شوخی کنم تا یادش بره بعد چند دقیقه باز یادش می افتاد

اوضاع بهتر شد... دور و برشو براش تمیز کردم ...جارو کردم...ظرفا رو شستم

قشنگ اعصابش آروم شد! اصلا طاقت بهم ریختگی رو نداره...دقیقا عین خودم

 

من تو زندگیم ب هیچ چیز و هیچ کس وابستگی ندارم جز مامانجون

این زن نفس منه عشق منههههههه ! 

و نمیدونم چرا علاقه ش نسبت ب من فرق داره با بقیه نوه ها و بچه هاش...همیشه طور دیگه ای منو دوس داشته

نمیدونم...شاید چون منو اون بزرگ کرده...تر و خشک کرده...مادرم ک حتی قبل طلاق خودشو بابامم ب من اهمیت نمیداد...من همیشه پیش مامانجون بودم

از دیروز استرس وحشتناکی داشتم...حالا ک آرومه منم آرومم...

باباجی رفت گوشی لمسیشو آورد ..اینو معمولا بیرون نمیبره و ی گوشی دکمه ای داره چون باهاش راحت تره میبره بیرون

قبلا اینستا داشت ولی پارسال ک فیلتر شد وات و اینستاش رو حذف کردیم

حالا دیدم رفته فیلتر شکن خریده و وات و اینستاش رو نصب کرده!

خدایااااا 

پیرمرد ۸۲ سالشه! سواد خوندن و نوشتنم نداره ! ولی بلده چجوری با این ماسماسک کار کنه ! 😐😐

میگف ی چیزی برای گوشیم میخوام ! دست شوهر خاله دیده بود...بعد کلی توضیح دادن فهمیدم میخواد از این کاورای کلاسوری چرمی بگیره...سرچ کردم و چند مدل نشونش دادم..یکیو ک انتخاب کرد براش خریدم و  آدرس خونه خودشونو نوشتم تا سریع ب دستش برسه

چون فردا پس فردا باید برگردم تهران و خیلی کار دارم نمیرسیدم برم براش بخرم

عصری الف اومد سر بزنه ...

موقع رفتن باباجی بش گفت پسر جان

ماوا ریشه جگر منه! تورو اون خدایی ک میپرستی مواظبش باش!...

و من الان خرذوق ترینم:)))

شعر عنوانم همیشه برا مامانجون میخونم!...هرچند بی ربطه😂

ملت واسه دوس پسراشون شعر عاشقونه میخونن

من برای نازگلم....

هر بار دلم رفت و نگاهی بـه تو کردم

بر گونه‌ی سرخابی‌ات افتاد خراشی!...

 

 

 

  • mava movahed

آرش جز معدود پسراییه ک دوران دانشگاه باهاش سلام علیک داشتم...رفیق بودیم باهم و بعد دانشگاه هم چندتا پروژه باهم همکار بودیم... 

چندباری هم ک پروژه شمال داشتم رفتم گرگان دیدنش حتی دوسال پیش ک ازدواج کرد کلا از رفیقاش 5 نفرو دعوت کرده بود ک یکیش من بودم! عروسیشون خیلی خصوصی بود...

با خانومش هم رفیق شدم...

از یکی دو هفته پیش گفته بود با خانومش میخواد بیاد جنوب و ی قرار بزاریم همو ببینیم ... جریان الفم بهش گفتم..خیلی خوش حال شد

دیروز اومدن و باهم رفتیم بیرون و برخلاف تصورم ک فکر میکردم الف شاید خوشش نیاد ولی با آرش کلی باهم صمیمی شدن و عملا ما زنا رو ول کردن لب ساحل ب حال خودمون!

آرش برای من ی فندک آورده بود با طرح مار از ی برند ک عاشقش بودم!

یعنی ب حدی ذوق کردم ک الف گفت دلت فندک میخواست میگفتی بخرم برات خب!:)))

چند لحظه طول کشید تا یادم بیاد من دیگه فندک ب کارم نمیاد!..

وقتی ب آرش گفتم ترک کردم وا رفت! گفت حتی محجبه شدنت هم برام ب اندازه ترک کردنت عجیب نیس!

راست میگفت ... همین آرش ی زمانی کلی خودشو ب آب و آتیش میزد ک ترک کنم اما نمیکردم...

فرصت شد یکم از خاطرات اون موقع هم تعریف کنیم ..از بی پولی هامون ... برای خنده و شوخی ی عطر شنل اصل هم برام گرفته بود! داستانش اینه ک ما جفتمون عطرباز بودیم و اون عاشق لالیک بود من شنل

ولی دوتامون پول گرفتن اصلشو نداشتیم... اون موقع اون تو ی رستوران کار میکرد منم منشی بودم مجبوری فیکشون رو میخریدیم...

ی روز اعصابم خیلی داغون بود آرش میگف تو از صبح ی مرگیت هست بگو چته اخرش بش گفتم از بس دلم شنل اصل میخواد شب خواب دیدم رفتم اصلیشو گرفتم ! چی میشه ی بار اصلیشو از نزدیک ببینم! اول کلی مسخرم کرد و بم خندید بعد نشست نقشه کشید ی روز تیپ آنچنانی زدیم رفتیم ی عطرفروشی مثلا باکلاس ک پاتوق آدمای سانتال مانتال بود ن دوتا دانشجوی بدبخت مثل ما!

آرش با کلی قیافه گفت خواهرمو اوردم براش عطر بخرم چند مدل بیارین ببینم پسندش میشه یا ن

فروشنده هم کلی عطر چید رو میز و کلی هم درموردشون توضیح میداد منم مثلا ناز میکردم از هرکدوم ی پیس میزدم میگفتم خوشم نمیاد! آرش درگوشم گفت تو رو جدت مواظب باش از اینا میزنی از دست نیفته بشکنه ک باید جفت کلیه هامونو بفروشیم پولشو بدیم!

اخرشم ب یارو گفت شنلم بیارین ببینه منم طبق برنامه رو کل لباسام زدم ! بعدم گفتم خوشم نمیاد ! و قیافه گرفتم اومدم بیرون!!!

آرشم طبق برنامه معذرت خواهی کرد گفت ببخشید آبجیم سخت پسنده خیلی اذیت میکنه موقع عطر گرفتن و اومد بیرون!

تا نیم ساعت هار هار میخندیدیم... پول تاکسی نداشتیم بعد رفته بودیم عطر فروشی ک ارزون ترین عطرش اندازه حقوق 6 ماهمون بود!

همه این کارا واسه این بود ک من آرزو ب دل نمونم و ی بارم ک شده شنل اصل بزنم !

یادش بخیر ...بعد دانشگاه آرش با اولین پروژه ای ک داد برام شنل گرفت منم ساعتیو براش گرفتم ک میدونستم عاشقشه...زندگی دوتامون الان نسبت ب اون روزا زیر و رو شده...

اینا برای ی چیزی حدود 8 یا 9 سال پیشه ... ولی حس میکنم همین دیروز بوده...

 

ما دوتا از همه چیز همدیگه خبر داشتیم... آرش برعکس من خیلی آدم اجتماعی و اهل بگو بخند و ارتباط با بقیه نبود... روهم رفته شاید هفت هشتا رفیقم نداشت ...

ولی بچه زرنگی بود... ی دوره ای تنها رفیق صمیمیم بود...

هنوز یادشه ک من عاشق مار بودم..میگف بیشرف کلی گشتم برات طرح مار پیدا کنم بعد میگی سیگار گذاشتم کنار! تو تا همین پارسال میکشیدی! میگف هم خوش حالم ک ترک کردی هم ناراحتم ک اینجوری پدرم دراومد بابت پیدا کردن این...

دیشبم موندن ولی صبح زود رفتن...خانمش بارداره و نوبت دکتر داشت

بابت خونه خیلی خوش حال بود ... ی شبایی ک از دست همخونه هام دیوانه میشدم میزدم بیرون آرش ماشین رفیقشو میگرف و میچرخیدیم... گریه میکردم...زار میزدم میگفتم آرش من اگه بتونم ی خونه بخرم ک از شر مستاجری و همخونه داشتن خلاص شم دیگه هیچی نمیخوام!

همیشه میگف تموم میشه...روزای سخت ماهم تموم میشه طاقت بیار...

دیروز گفت یادته گفتم تموم میشه ؟! دیدی شد ؟!

دیدن آرش کلا حال و هوامو عوض کرد

بین فشارهایی ک این روزا رومه واقعا مثل ی مسکن بود...

حالا از دیروز تا حالا فندک جلو چشممه و نمیدونم باهاش چیکار کنم!

یکی دوبارم وسوسه شدم سیگار بگیرم!

از این ناراحتم ک خداتومنم پول بالاش رفته!

میترسم آخرش کار دستم بده هدیه این رفیق ناباب !

 

  • mava movahed

امروز کلا خیلی کار داشتم ب دوسه تا پروژه و ساختمون باید سر میزدم

جلسه کاری مهمی هم داشتم ک دیدم مامانبزرگ پشت سر هم داره زنگ میزنه

سایلنت کردم گفتم بعد جلسه بهش زنگ میزنم ک یادم رفت

بعد ساعت کاری راه ب راه رفتم خرید واسه مهمونی امشب

تا اومدم خونه حوالی ساعت ۵ اینا بود

داشتم حاضر میشدم مهمونا بیان ک گوشی باز زنگ خورد دیدم مامانجونه یادم اومد ای داد بیداد یادم رفته بهش زنگ بزنم!

جواب دادم

طبق معمول نگران شده بود ...کجا بودی و چیکار میکردی و اینا

گفت ظاهرا امروز اعلام لیمر ( ی نوع باد خطرناک تو ناحیه خلیج فارس) کرده بودن میخواستم بگم خبر مرگت امروز نری تو جاده ها! بتمرگ خونه سرکارم نرو!

گفتم والا از سرکار اومدم دارم حاضر میشم مهمون دارم

گفت الان خونه ای؟ گفتم اره 

گفت دیگه نمیخوای بری بیرون ؟ گفتم ن

گفت اها خداروشکر

در کسری از ثانیه لحنش از حالت نگران ب حالت قهر و شاکی تغییر کرد و گفت:

اگه ب منه ک الهی باد ببرتت! الهی باد ببرتت دختره ی آل برده ک تلفن جواب نمیدی! اگه بادم ببرتت دیگه کاری ب کارت ندارم!!! و تلفنو روم قطع کرد!

اوخی! تازه یادش اومد باید قهر کنه ک تلفنشو جواب ندادم!

آخهههههه زن حسابی! چته اینقدر زود نگران میشی...

 

حدود ۱۵ سال پیش اینا اعلام لیمر کرده بودن باباجون بی ملاحظه زد ب جاده و تصادف بدی کرد و قشنگ جای سالم براش نموند ! من اون روزو دقیق یادمه...

مامانجون بعد از اون از باد لیمر میترسه و تاکید میکنه نرین تو جاده و هروقت اعلام لیمر میکنن صدقه میزاره...منم ک کلا تو جاده ام با ماشین قراضه ام  از این شهر ب اون شهر :))پیرزن بدبختو نگران کردم حالا باهام قهر کرده نمیدونم چ خاکی تو سرم بریزم:))

  • mava movahed

با دو سه تا از رفقای قدیمی رفته بودم بیرون

تلفن میم زنگ خورد ظاهرا همکارش بود ...گوشیشو گذاشت رو ایفون یکم خوش و بش کرد یهو طرف ازش پرسید ک راستی خونت مال خودته ؟! میم هم نگذاشت ن برداشت گفت نه اینجا رهنم ولی ی خونه شیراز دارم ! (میم اصالتا شیرازیه)

دروغ گفت !

میم حتی ماشینم نداره و تمام پول هایی ک این سال ها در اورده خرج دوس پسرش کرده ک 8 ساله وعده داده بگیرتش!

کاری ب این کاراش ندارم...برای من ب این راحتی دروغ گفتنش عجیب بود...وقتی قطع کرد شین ازش پرسید چرا دروغ گفتی بابا راحت بگو ندارم! مگه خونه نداشتن چ اشکالی داره؟ گفت این همکارم وضعش خوبه روم نشد بگم ندارم ! ابروم میره!( اخه مگه خونه نداشتن گناهه احمق؟!)

شین بهش گفت بابا تو دروغ گفتی! اونم برای ی چیز الکی! 

میم جواب داد ک دروغ چیه بابا دروغی ک خدا گفته نگین واسه وقتیه ک با دروغ آبروی کسیو ببرین! یا با دروغ فتنه درست کنین! اینکه من الکی ی چیزی بگم دارم ک ندارم نمیشه دروغ!

من تا اینجا ساکت بودم ولی از اون جایی ک از اینجور فتوا دادن ها متنفرم گفتم چرا چرت و پرت میگی ؟! چرا دروغ ب ناف خدا میبندی؟! 

اقا مرد و مردونه بگو اره دروغ گفتم چون میخواستم کم نیارم! دیگه چرا حرف تو دهن خدا میزاری! دروغ دروغه میخوای بگی ب خودت مربوطه ولی چرا از خودت حرف درمیاری!

دوسه روز پیشا آرایشگاه بودم دیدم رو دیوار تو ی برگه نوشتن کاشت ناخن از لحاظ شرعی مشکل نداره! من مطئنم ک داره ... شک ندارم و حتی پرسیدم ... ب ارایشگره گفتم ی نگاه ب قیافم کرد گف بهت نمیخوره مذهبی باشی! گفتم چ ربطی داره ؟! دارم بهت میگم چرا از خودتون حرف درمیارین! اقا کاشت ناخن مشکل داره اونی ک اعتقاد داشته باشه نمیکاره اونی هم ک نداره میکاره دیگه این ادا ها برای چیه ؟!

تو راه برگشت دوستم ک باهام ارایشگاه بود گف من فکر میکنم ادم باید دلش پاک باشه ! خدا دل براش مهمه! ببین من الان ناخن میکارم نمازم میخونم چ اشکال داره ؟ً! مهم اینه ک میخونم !

وای من مغزم سوت کشید از این استدلالش! گفتم تو واسه کی نماز میخونی؟ اگه برای خداس ک خدا ی دستور خاص برای نماز داده ک تو رعایت نمیکنی! عملا نمازت هیچ ارزشی نداره!

برگشته ب من میگه ماوا تو خودت ی سالم نیس نماز میخونی نماز نخوندن تو بدتره یا نماز خوندن من با ناخن مصنوعی!

بش گفتم ببین من تو تمام وقتایی ک نماز نمیخوندم میدونستم کارم اشتباهه! میدونستم ... هیچ وقت نگفتم دلت باید پاک باشه نماز کیلو چنده!

و واسه همینه ک بعد از این همه سال شروع کردم نماز خوندن ... 

چرا بعضیا اینجوری دنبال فتوا صادر کردن هستن واقعا؟! طرف میخواد ی غلط اضافی بکنه ک خدا گفته نکن! واسه تبرئه کردن خودش چرت و پرت میگه! اقا هر غلطی میخوای بکنی بکن دیگه چرا حرف تو دهن خدا میزاری!

 

دیروز عصر داشتم حاضر میشدم با الف بریم بیرون ک یادم اومد نماز ظهرمو نخوندم! عجیبه ک هنوز ب نماز خوندن عادت نکردم گاهی وقتا یادم میره ... گفتم ولش کن حتما دیگه قضا شده بعدا میخونم ک الف گوشیشو نگاه کرد گفت ده دقیقه دیگه مونده قضا نشده بخونش! گفتم بیخیال بابا هوا داره تاریک میشه یعنی قضاس...

الفم گفت من کاریت ندارم اگه میخوای نخونی ب من مربوط نیس ولی بهونه نیار! هنوز ده دقیقه مونده تا قضاشه بگو نمیخوام بخونم!

دیدم راست میگه بچم! دارم بهونه میارم ! مثل بچه ادم نمازمو خوندم...واقعا داشتم فتوا صادر میکردم ..

من هیچ وقت ب دین نصفه نیمه  اعتقاد نداشتم ... هیچ وقت قبول نداشتم ک چون پدر و مادرم مثلا مسلمونن منم مسلمون باشم ! همیشه خودم رفتم گشتم تا دینو بفهمم.. واسه اینکه الان اگه میگم من مسلمونم واقعا اسلام رو قبول دارم و درموردش تحقیق کردم ...پس دیگه بهانه ای نمیمونه... اگه دین گفته حدود حجابو رعایت کن باید بکنم ... اگه گفته نماز بخون باید بخونم!

دین نصف و نیمه ای ک بر اساس فتوای خود ادم باشه مفت نمی ارزه اینا  خودشونو مسخره کردن...دل باید پاک باشه دیگه چ صیغه ایه !

 

...

 

دیشب ب اصرار الف رفتیم پیش بابا ..میگف دوست داره خودش با بابا حرف بزنه ..بهش گفتم ک من تو ازدواج اولمم بابا نقشی نداشت یعنی اصلا براش مهم نبود ! 

گفت اون موقع داستان فرق میکرد بابات الان فهمیده اشتباه کرده..قبلا ی چیزایی درمورد الف ب بابا گفته بودم...

نیم ساعت ک نشستیم بابا ب گوشیم پیام داد تو مطمئنی این سی و هشت سالشه ؟! خیلی خوب مونده ها !

یعنی این اوج تحلیل پدر من از دامادشه :)))

الف تو بچگی باباشو از دست داده و ی تنه زندگیشو جمع کرده ..زندگی خودش و مادر و خواهرش... اصرار عجیبی داره من رابطمو با بابا بهتر کنم! و هرچی بش میگم مرد حسابی بابای من اون ادمی ک تو فکر میکنی نیست ب خرجش نمیره!

 بابای من کلا هیچی براش مهم نیس! ن خودم ن زندگیم ن هیچی! چرا بقیه نمیخوان اینو بفهمن!

 

  • mava movahed

حالم خراب بود ... بدجور

کارای شرکت گره خورده...

مجبورم تمام وقتمو پای پروژه ها بزارم...

پام درد میکنه و وقتی طولانی مدت سرپا وایمیستم پدرم در میاد ولی باید برم سر ساختمون..خیلی زود گچ پامو  باز کردم...دوسه ماهه دیگه باید مچمو عمل کنم کاری ک دکتر گفت پارسال ک شکست انجام بدم و ندادم و بعد تصادف بدتر شد..

مدیر هلدینگ لج کرده...

همه چیز بهم ریختس

تنها چیزی ک ب ذهنم میرسید سیگار بود... تو مسیر خونه بودم اولین جایی ک دیدم زدم کنار خریدم

بسته رو باز کردم...یکیشم روشن کردم...

ولی نکشیدم... یادم اومد دقیقا از اول امسال نکشیدم...زحمت ۷ ماهمو هدر میدم ...میدونم اگه بکشم باز شروع میکنم و ب این راحتی نمیتونم ترکش کنم...مثل چندباری ک ترک کردم

ی چیزی تو مغرم میگف بیخیال بابا...داری مچاله میشی 

این همه فشار روته...بزار حداقل اروم شی

ولی دلم میگف ن ... حق نداری ب این راحتی ها وا بدی...

قرار نیست وقتی اوضاع بهم میریزه هر بلایی دلت خواست سر خودت بیاری

یادت رفته سر همین اخلاق گوهت چ غلطایی ک نکردی؟!

ماوا چرا تا اوضاع قاراشمیش میشه فکر میکنی مجوز داری هر غلطی ک دلت خواست بکنی؟!

نمیتونی از پس این زندگی بربیای بیجا میکنی بلند پروازی میکنی...اگر اینقدر ضعیفی ک اصلا لایق این زندگی نیستی...

این همه سال با این مجوز دادنای بیخودت هر غلطی خواستی کردی...بس کن...آدم باش!

دیگه بیشتر از این فکر نکردم... شیشه رو کشیدم پایین فندکو و بسته رو انداختم بیرون...

میدونم ک سیگار برای من ی نخه ک ب گذشتم وصلم میکنه...اگه بیفتم.رو دورش کم کم میرم سراغ آدمایی ک اولین بار باهاشون سیگار کشیدم...کنارشون خیلی کارای دیگه هم کردم...دوباره میشم همون آدم قبلی ک دوساله دارم زور میزنم بکشمش...

نباید برگردم ب گذشته...حق ندارم میدونو خالی کنم...حق ندارم....حق ندارم....

ا

  • mava movahed