در حال ترک اعتیاد

جوجه تخس و عصبی

در حال ترک اعتیاد

جوجه تخس و عصبی

در حال ترک اعتیاد

گاهی روزمره هامو مینویسم ...
گاهی خودمو خالی میکنم اینجا ...
حرفایی ک گوشی برای شنیدن پیدا نمیکنن احتمالا میان اینجا جا خوش میکنن..
شایدم محلی برای فرار از تنهایی !
نمیدونم....

همه را بیازمودم ، ز تو خوش ترم نیامد....

جمعه, ۲۲ دی ۱۴۰۲، ۰۱:۱۱ ق.ظ

نازگلی عمل کرد

حالش خوبه ...

امروز ظهر از شیراز برگشتن

من نرفتم پیششون

چون حوصله خاله ها دایی ها و بچه هاشونو ندارم...اینطوری ام ک هر لحظه ممکنه با یکیشون دعوام بشه..

حوصله تیکه کنایه هاشون اصلااااا ندارم

فردا پس فردا میرم

عصری معصوم رهارو آورد گذاشت پیش من و تیدا رو برد دکتر

رها داشت تلوزیون میدید منم دراز کش با لپ تاپ ور میرفتم ک سرمو گذاشتم  روی دستم خوابم برد

شاید ی ربعی خوابیدم ...عمیق! از اون خوابایی ک انگار سم خورده باشی!

وقتی بیدار شدم رها هنوز داشت تلوزیون میدید

یه لحظه نگام کرد بعدش با جیغ گفت خالهههه صورتت!

صورتت چیشده ؟!

هنوز مست خواب بودم

گیج و منگ... گفتم چیشده؟ گفت صورتت چرا اینجوری شده خاله؟ و زد زیر گریه ! کلا این دختر منتظر بهانه هست گریه کنه!

رفتم تو آینه دیدم جای دستم ک صورتمو روش گذاشته بودم روی صورتم حک شده!  ی لکه نسبتا بزرگ پررنگ! ک خودش نشونه ی خواب عمیق و لذت بخشه!:)))

خندم گرفت

گفتم چیزی نیست خاله! جای دستمه... یکم دیگه پاک میشه..

هنوز در حال گریه بود! تا ده دقیقه بعد ک اون لک از روی صورتم رفت در حال گریه بود..!

بعدشم  هر چند دقیقه ی بار میومد صورتمو با دقت نگاه میکرد ببینه واقعا خوب شده یا ن!

تا وقتی معصوم اومد دنبالش شاید پنج شیش بار اینکارو کرد! میگفت خاله واقعا خوب شدی.؟! میگفتم اره!

ی سری خرید داده بودم الف بگیره بیاره خونه وقتی اومد رها سریع بهش گف عمو! صورت خاله اوف شده بود! برا الف تعریف کردم جریانشو..

وقتی معصوم اومد هم اولین چیز همینو بهش گفت!

انگار باور نمیکرد خوب شده! شک داشت! 

نیم ساعت پیش تلفنی با معصوم حرف زدم...میگف رها میگه ب خاله بگو صورتت واقعا خوب شده ؟!

داشتم فکر میکردم

اگر ما آدما ... اینطوری حواسمون ب زخمای هم بود

اگه وقتی کسی ک دوسش داریم میگف حالم خوبه ، ما باور نمیکردیم و سعی میکردیم مشکلشو حل کنیم

اگه اینقدر زود تا یکی میگف حالم خوبه ولش نمیکردیم

شاید زندگی هامون بهتر بود! اینقدر غافل نمیشدیم از هم... !

 

بین عکسای شهدای کرمان عکس خالکوبی روی پای یکی از شهدا رو دیدم

ی نفر زیرش نوشته بود

حر ریاحی با تو شد حر حسینی !

یاد خالکوبی های خودم افتادم... نمیدونم چجوری ازشون خلاص بشم...

ی زمانی با چ ذوق و شوقی زدمشون

ولی الان حس میکنم وصله ناجورن... بدجور!

ولی اون جمله خیلی ب دلم نشست...حر ریاحی با تو شد حر حسینی...

من ک همچیمو ب حسین مدیونم... هرچی رو سپردم دستش برام درستش کرد...

هیچ وقت نگفت این آدم بی سر و پاست! این آدم هیچی حالیش نیست شوته!

هیچ وقت نگفت این ماوا همه کارس! ب ما نمیخوره ک!

اینم میدم دست خودش!... 

ماوای همه کاره با تو آدم شد حسین!....

 

  • mava movahed

نظرات (۲)

  • حسن مجیدیان
  • آفرین

     

    پاسخ:
    :))
  • این جانب
  • سلام

    واقعا این نوشته تحسین برانگیز نیست، ستودنی نیست، ظاهرش روزانه نویسیه ولی این کجا و اون کجا ...

     

    خداییش شما جای ما بودین این نویسنده رو تحسین نمیکردن و بهش افتخار نمیکردین

     

    خدارو شکر عمل مادر جون خوب پیش رفت.

     

    پاسخ:
    لطف دارید... حقیقت خودم ک نمیفهمم کجاش ستودنیه ؟! ولی بازم ممنون!
    لطف دارید ک واگویه های عجیب من ب نظرتون تحسین برانگیزه!...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">