یکم سرعت داشتم اما ن زیاد ... ی لحظه حواسم رفت سمت آهنگی ک داشت پخش میشد دست بردم عوضش کنم تا سرمو گرفتم بالا دیدم ی چیزی با سرعت جت پرید وسط خیابون ...اینقدر با سرعت اومد ک حتی نفهمیدم چیه ...سگ بود ...گربه بود ... نمیدونم فقط ی چیز کوچیک ک با سرعت وحشتناکی از کنار خیابون اومد ..
تقریبا مطمئن بودم زیرش گرفتم .... اخه دقیقا رفت زیر سپر انگار ...
ترمز گرفتم و پریدم بیرون ک نگاه کنم چیه دیدم ی بچه حدودا ۲ ساله وایساده و بر و بر داره نگام میکنه !!!
اینقدر ریزه میزه بود ک کلش هم سطح سپر ماشین بود !
از اون ور دیدم ی خانوم بدو بدو اومد بچه رو بغل گرفت و همونجا جلو ماشین نشست و زد زیر گریه ! با صدای بلند داد زدم خانوم حواست کجاس بچتو نگهدار خب ...و زدم رو سپر ماشین ... ضربان قلبم وحشتناک شده بود و حس کردم الانه ک بیفتم رو زمین ..
رفتم تو ماشین قرصمو خوردم با یکم کم آب تا اوکی شدم و ماشینو بردم کنار خیابون
مادرش هنوز نشسته بود کنار جدول و اشک میریخت...هرچند شاکی بودم از دستش اما دلمم سوخت براش ...من ک حتی مطمئن نبودم اون موجودی ک پرید وسط خیابون ی بچه بود و با خیال اینکه جونوری چیزی بوده ترسیدم و اون جور پیاده شدم ...خدا میدونه مادرش چهقدر ترسیده... سپر ماشین دقیقااااا چسبیده بود ب گردن بچه !
احساس میکنم واقعا خدا ماشینو نگه داشت ..
با اون سرعتی ک من داشتم و اون طور ک بچه دوید ...واقعا باورم نمیشه ی بچه دوساله این طور بتونه بدوئه ! طوری ک اصلا درست دیده نشه !
پیاده شدم رفتم پیش مادرش ی آب معدنی بش دادم گفتم پاشو خوب نیست جلو مردم نشستی رو زمین...آوردمش تو ماشین هنوز داشت گریه میکرد ...رفتم ی مقدار خرت و پرت خریدم دادم به بچه تا محض رضای خدا آروم بگیره چون هنوز در حال شیطنت کردن بود !
حالش ک بهتر شد گفتم چیشد ؟؟ این بچه چرا همچین کرد ؟؟ گفت ی دستم یدونه بسته بود و با ی دستم دستشو گرفته بودم و روسریم رفته بود عقب ی لحظه دستشو ول کردم روسریم بیارم جلو ک در رفت ! فکر نمیکردم این طوری در بره !
بهش گفتم باورت میشه من هنوز نتونستم هضمش کنم ک این بچه بود اون طوری دوید ؟؟ این چه سرعتی بود اخه ؟ من اصلا نفهمیدم بچه بود !
نفسام دیگه داشت خس خس میکرد ...بهش گفتم ببخش اون طوری داد زدم ... ب خاطر بیماری قلبیم واقعا ی لحظه حس کردم کارم تمومه !
معذرت خواهی کرد ...رسوندمش جایی ک میخواس بره ...وقتی پیاده شد جوری دست بچه رو ک فهمیدم اسمش ایلیاس سفت گرفته بود ک ب شوخی گفتم حالا دیگه نمیخواد دستشو بکنی ...
ولی خودم هنوز تو شوکم ...وضع قلبم ک کم تر از دوماه بود اوکی شده بود باز بهم ریخت ..
نمیدونم ...همش دارم فکر میکنم اگه ی ذره دیگه ..فقط چند میلی متر دیگه ماشین جلو رفته بود چی میشد ...
و دارم فکر میکنم اون لحظه تو دل مادرش چی گذشت ...من خودم باورم نمیشد ک بچه سالمه...
هی صحنش میاد جلو چشمم ...حتی دیشب خوابشو دیدم ...
پیاده ک شد بهش گفتم جان هرکی دوس داری ... تورو سر جدت دیگه دستشو ول نکن ...
واقعا اخه ادم وقتی میدونه بچش اینقدر فرزه خب نباید ی ثانیه هم ولش کنه ...
هنوز نتونستم هضمش کنم ...
من موندم این بچه چی بود اخه ؟ حتی تو ماشینم هی دست و پا میزد و مامانشو اذیت میکرد ! خدا صبر بده ب مامانش !
- ۲ نظر
- ۲۵ آذر ۰۱ ، ۱۷:۳۴