هیچ وقت نفهمیدم چرا این موقع از سال که میشه همه چیز روی دور تند قرار میگیره :)
یه عالمه کار و بدبختی پیش میاد و زمان خیلییییی کم تازه وقتی هم ب سختی برنامه ریزی میکنی ک ب همشون برسی یهو ی کار غیر مترقبه پیش میاد مثلا خراب شدن بی خود و بی جهت وسایل خونه :)
احساس فرسودگی میکنم ...شدید ...حس میکنم دیگه اصلا نمیفهمم زندگیم داره چطور میگذره ....
چیزی تحت عنوان زندگی شخصی ندارم و تمام زندگیم شده کار ...کار ..کار
شبانه روز ...بیست و چهارساعته کار ...
حس میکنم بیست و چهار ساعت کمه ! واقعا کمه حداقل بیست و هفت هشت ساعت لازمه واسه روز ! یعنی هر چهقدر از زمان استراحت و خواب و ناهار و شام و ورزش و ....میزنم باز کم میارم !
اخرین باری ک عادی و ب قصد تفریح از خونه رفتم بیرون ی ماه و نیم پیش بوده فکر کنم !
مادر بزرگ بهم میگه خوب نیست ادم اینقدر خودشو بکشه واسه پول در اوردن اینقدر حرص و طمع پول نداشته باش ! موندم اگه بدونه پولی ک قراره بعد تموم شدن این پروژه بگیرم یک دهم چیزی ک باید بگیرم هم نیست چ فکری در موردم میکنه ! اگه بفهمه همه اینا ب خاطر لج و لجبازیه چی ؟!
ده روز پیش ی اشتباه کردم و همانا خسارت ب پروژه و نیش و کنایه زدن عالم و آدم ...
موندم خب چ فکری میکنن ...مگه من رباتم ک همه چیز بی نقص پیش بره ؟؟ خب ادم اشتباه میکنه و پیش میاد ...
این وسط مادربزرگ گیر سه پیچ داده ک تو چرا مجردی ؟! از سن ازدواجت گذشته ! و کمر بسته ک هر طوری شده منو رد کنه برم ! چون دوتا خاله هام بالای پنجاه سال سن دارن و مجرد موندن من نباید بمونم چون مث اونا میشم !
میگم قربونت بشم شوهر من مگه نمرده ؟؟ مگه فوت نشده ؟؟ الان من ترشیده محسوب میشم از نظر تو ؟؟!
میگه ن تو هنوز عروسی نکرده بودی ! عقد بودی ! و همانا من ترشیده محسوب میشم چون همسر گرامیم قبل از عروسی فوت شد :)
و بهش میگم ک اگه برگردم ب عقب دیگه همون عقد هم نمیکنم :) من آدم زندگی مشترک نیستم ... اینو از اون مثلا مثلااااا ازدواج قبلی و رابطه ی مثلا جدی الانم فهمیدم :)
و مادربزرگی ک میگه برو گورت رو گم کن جلو چشمم نباش و با حرص میزنه رو سینه خودش ک من از دست این دختر ب خدا پناه میبرم :)
و منم و ی حجم وحشتناک از کار انجام نشده ...رابطه تقریبا ب بن بست رسیده ...اوضاع همیشه آشفته ...
کی قراره این همه آشفتگی تموم شه ؟!
- ۴ نظر
- ۲۰ دی ۰۱ ، ۱۲:۰۰