از همون اوایل نامزدی
من هر وقت پیش میومد باید سفر کاری میرفتم
خود ب خود ب الف میگفتم ک در جریان باشه ...حالا یا زنگ میزدم یا پیام میدادم
اون از من نخواسته بود من خودم اینکارو میکردم و اونم متقابلا همین بود
پریروز عصر اتفاقی قرار شد برم شیراز چون ی مشکل برا پروژه پیش اومد
اینقدر یهویی شد ک فقط از شرکت اومدم خونه لباسمو عوض کردم و ساکمو با هرچیزی داخلش بود برداشتم و سوار ماشین شدم رفتم
کارا گره خورده بود
ساعت حدود یازده و نیم بود
الف زنگ زد ک بریم بیرون شام بخوریم
گفتم عه من شیرازم! و همانا تعجب کردن و ناراحت شدنش
ک چرا خبر ندادی...چرا چیزی نگفتی و ...
من ب حسب عادت همیشگیم ک بدم میاد کسی سعی کنه کنترلم کنه یا بابت کارام ازم دلیل بخواد بهش پریدم ک یعنی چی؟! مگه من بچه ام ک هرجایی خواستم برم یا کاری کنم قبلش ب تو بگم؟! و چون توقع صدای بلند منو نداشت غلاف کرد...آروم تر از قبل گفت منظورم اینه من برنامه ریزی کرده بودم بریم بیرون و کاش قبلش خبر میدادی
و گفتم ک من اصلا یادم نبود و فراموش کردم ...ولی چیز مهمی هم نبود!
و باز جوش آورد و چیز مهمی نبود؟! الان تو ی چیزیت بشه من از کجا بدونم کجایی و همانا اولین دعوای ما
دوتا من گفتم دوتا اون گفت و با دعوا قطع کردیم
الان دوروزه قهریم
یکبار اون زنگ زد ک چون باز بحثمون شد سر همون موضوع و ب نتیجه ای نرسیدیم دوباره قطع کردیم!
و الان میدونم ک باید من زنگ بزنم
اما اصلا اصلا اصلااااا نمیتونم
هی میخوام شمارشو بگیرم هی نمیگیرم
چون من ده ساله اینطور زندگی کردم! صفر تا صد همه چی دست خودم بوده و متنفرم از اینکه بخوام بابت کارام ب کسی توضیح بدم
میدونم بد حرف زدم میدونم ی بخشیش تقصیر منه
ولی چون میدونم باز ب هیچ نتیجه ای نمیرسیم و اون همچنان معتقده من باید بهش خبر میدادم نمیتونم کوتاه بیام...
کاش این اولین و اخرین باری باشه ک سعی میکنه کنترل کنه منو
من خودم خودجوش همیشه بهش خبر میدادم بدون اینکه ازم خواسته باشه
ولی حالا ک میدونم توقع داره من خبرش بدم حرصم گرفته و نمیتونم تحمل کنم!
لعنت ب کار من ک گند زده ب زندگیم
هوف...
- ۶ نظر
- ۱۹ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۳۹